سید سعید هاشمی نویسنده کتاب شوشو
سید سعید هاشمی در سال ۱۳۵۳ در قم متولد شده است. او شاعر و نویسنده کتابهای کودک و نوجوان است. وی از معدود شاعران معاصر است که در حوزه طنز کودک و نوجوان نیز فعالیت میکند.
برخی از کتابهای وی نظیر “شاعر گنجشکها” به زبان انگلیسی ترجمه شدهاند. هاشمی مدتی سردبیر ماهنامه «مهیار» بود که برای جوانان منتشر میشد و در زمینه فرهنگ و معارف اسلامی فعالیت میکرد.
وی هماکنون سردبیر ماهنامه سلام بچهها است که از سوی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم منتشر میشود. هاشمی هم چنین، از آبان ۱۳۹۴ مجلهای در زمینه طنز و کاریکاتور برای کودکان و نوجوانان با نام «لوبیای سحرآمیز» را منتشر کرد. این مجله در حال حاضر، تنها مجله طنز بچههای ایران است.
برشی از کتاب شوشو
ابا همان جور که زبانش بیرون از دهانش بود و داشت دنبال موبایلش میگشت، گفت: «اون بندة خداها چه تقصیری دارن؟ مثلاً خواستن توی باغ عروسی بگیرن که به ما خوش بگذره. میدونی چهقدر پول دادن به صاحب باغ؟ آقا رضا میگفت سه برابر تالارهای داخل شهر پول گرفتن.»
این را گفت و یکهو داد زد: «پیدا کردم! پیدا کردم!»
تا این را گفت، من و مینا برای بار اول در عمرمان روی یک چیز توافق کردیم و هر دو باهم داد زدیم: «هورا …!»
مامان بدون اینکه خودش بخواهد، لبخندی روی لبانش آمد و گفت: «چه عجب! نصف عمر شدیم …»
بابا درحالیکه نیشش تا بناگوش باز شده بود، گوشی را از توی سیفون در آورد و گفت: «تینا بیا برو دستشو …»
هنوز کلمة دستشویی به طور کامل از دهانش درنیامده بود که تینا با گریه گفت: «مامان، من دستشویی کردم». لباس مهمانیاش که خیس شد، هیچ، فرش دستباف دوازدهمتری هم نصیبی از لطف تینا برد.
گوشی توی دست بابا خشک شد. نزدیک بود دوباره بیفتد توی دستشویی. با وحشت گفت: «اوه … اوه … اوه … حالا کی این فرش یوغور رو بشوره؟ کی بلندش کنه؟ کی ببره بالای پشتبوم پهن کنه؟»
مامان با دست زد توی صورت خودش و گفت: «وای … مرتضی میبینی چهکار میکنی؟ تمام زندگیم نجس شد. حالا چهکار کنم؟ مردهشور اون موبایلتو ببره. میذاشتی این بچه بره دستشویی، بعداً یه موبایل دیگه میخریدی.»
بابا سر تینا داد زد: «میمردی دوثانیه تحمل میکردی؟ تو که یهساعت دست شوییت رو نگه داشته بودی خب دو ثانیه دیگه هم نگه میداشتی!»
تینا دوباره زد زیر گریه: «مامانی! بابا داد زد، دوباره دست شوییم گرفت.»
مامان سر بابا داد زد: «مرتضی چهکار داری بچه رو؟ ولش کن تا تموم خونه رو به گند نکشیده. پاشو اون قُلُمبهی نجاستو آب بکش بیار بیرون! پاشو ببینم!»
بابا موبایلش را آب کشید و آمد بیرون. مامان گفت: «تا سه میشمارم، همه آماده بشید، تا من تینا رو میشورم و میارم، شما هم آماده، دم در باشید.»
مامان تینا را برد و شست و من آماده شدم، اما بابا هنوز گرفتار موبایلش بود؛ داشت با تلفن خانه، شمارة خودش را میگرفت.
مامان که آمد، دید بابا هنوز با همان زیرشلواری که پاچههایش را عین گللگدکنها بالا زده، یک گوشه ایستاده و هی شماره میگیرد. داد زد: «مرتضی دیوونهم کردی چرا آماده نمیشی؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.