نادر ابراهیمی نویسندهی کتاب سه دیدار
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران، متولد شد. ابراهیمی، داستاننویس معاصر ایرانی است که علاوه بر نوشتنِ رمان و داستان کوتاه، در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، و روزنامهنگاری نیز فعالیت کرده است.
او، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از هنرمندانی به حساب میآید که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شدهاند.
او عناوین مختلفی همچون نویسنده، شاعر، مترجم، روزنامهنگار و کارگردان را در کارنامه هنری خود دارد؛ کارنامهای که در گوشه گوشه آن درخششهای این هنرمند را بهوضوح میتوان مشاهده کرد.
معرفی کتاب سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد – جلد2
نادر ابراهیمی جلدهای اول و دوم کتاب سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد را در سالهای ۷۵ تا ۷۷ نوشته است. اگر چه کتاب سه جلدی است اما جلد سوم آن هرگز منتشر نشد و اینروزها هم که نادر ابراهیمی دیگر در این دنیا زندگی نمیکند، کسی از سرنوشت جلد سوم خبر ندارد.
کتاب حاضر جلد دوم مجموعه سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد، با نام «در میانه میدان» است که به خاطراتی از پدر امام و شکنجههای او در زندان شاهی و شهادتش، تاثیر گرفتن امام از افکار و سخنان عمهاش صاحبه خانم، دوران مبارزاتش در جوانی، حضور در حوزه اصفهان و…میپردازد.
این اثر اولین بار در حوزه هنری و همزمان با بیستوپنجمین سالگرد درگذشت امام خمینی، در سال ۱۳۷۷ منتشر شد.
برشی از کتاب سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد – جلد2
این غریب است که ماهیگیران، به هنگامِ بارش باران، از پنجرههای کلبههایشان، دریا را نگاه نمیکنند. این نهیبِ واپسْماندگی است.
بارانِ سیلآسا زیباست؛ توفانِ بیترحُّم زیباست؛ و تاب خوردن مرغانِ دریاییِ بیتابْ بر فراز دریا زیباست.
باران، حکایتیست الهی؛ توفان حکایتیست الهی؛ و تاب خوردن مرغانْ نیز. شما که نمینگرید، از خدا و زیبا پرهیز میکنید.
ماهیگیران، چون این سخنان را شنیدند، فریاد برآوردند: دریا در خونِ ماست؛ در روحِ ماست. دریا در هر تجسّمیست که ما از جهانِ خویشتن فراهم میآوریم: دریای بارانی، دریای توفانی و مرغانِ توفان، حتّی قایقهای درهمشکسته، همه، برای ما چیزی نیستند الا دریا؛ و دریا را از پنجرههای حقیر نگریستن، دونشأن مردمیست که تمامی دریا در ایشان جاریست و مواج.
گفتم: نگریستن از روزنههای ممکن ـ حتی حقیرترین روزنهها ـ آن زمان که در تنِ توفان نیستید، وابستگی به توفان را اثبات میکند. یکصدا گفتند: چنین نگریستن، شاعرانِ خمارِکوتهبین را شاید. ایجاد رابطه با امکان، از امکان رابطه دور است؛ و ما، بسا روزها که در چنگ توفان بودهایم، در قلب بیپرواترین باران…
ما اگر میل آن داشتیم که تن به حقیرترین امکانات بسپاریم، تور به توفانْ نمیانداختیم، و چون مرغانِ توفان، به همه سویِ زیستنی پر مخاطره پرتاب نمیشدیم.
پس، من که به قصد ترکِ فروتر مردمانِ روزگارِ خویش، تنگِامواجِ طاغیْ زیستن را انتخاب کرده بودم، کلبهای را خریدم که غبار پیر، پهنای پنجرههایش را پوشانده بود…
و چون کلبه از آنِ من شد، نخستین « شُدنم» را در این یافتم که تیرگیِ هزارساله از رخسار پژمردهی پنجرهها بزدایم. کهنهیی مرطوب، طشتی آب نیمگرم، تیغی تیز اختیار کردم و به جان آن شیشهها که دیگر جلای شیشگی از یاد برده بودند افتادم و از آن شکوفاییِ محقّر، دریای محبوب خروشانِ پُر حبابِ خویش را نگریستم…
و ناگهان دیدم که مردی از دریا برمیآید بر دریا میآید ـ چون ایشان که در اسطورههای مهجور، بر آب میرفتند ـ چون عیسای ناصری، چون منصور حلاج و چون شیخ ما که نگاه خداوند بر اوست و اگر خواهد، چون قاصدکها به سیاحتی سبکبالانه میبَرَدش…
گفتم: مبارک باد این چشمهی نوجوش، که به جانب باغِ منهدم اندیشههایم جاریست تا این شِتای دیرپایْ را به گُلبارانِ بهارانِ باقی بکشاند…
مردِ از دریا برآمده، گرچه بسیار پیر، اما تنومندترین انسانی بود که در همهی اعصارِ ذهن خویش میشناختم ـ قدرتمند، با بازوان ستبرِ پیچیده، سری برافراشته، و نگاهی ـ خدای من! ـ نگاهی درهم کوبنده و مغلوب کننده…
پس، درِ کلبهام را کوفت ـ به استحکام ـ و پا به درون کلبهام نهاد، و نور کورم کرد. و مرد گفت: مردم حقیر را که خُرسندانه از دریچههای محقّر به جهان مینگرند دوست نمیدارم. این، خیانتیست بزدلانه به چشم؛ به حقّ رؤیت؛ به توان شناگریِ دیدن. اما بیش از این، من ذات قناعت را دوست نمیدارم و قناعتکاران را که پستترین مردم روزگار ما هستند؛ چرا که قناعت، این زمان، چیزی نیست الا نیمتشنه نگه داشتن اسبی که راهی دراز را به قصد خوب نوشیدن پیموده است.
گفتم: ای بسیارخواه! مقدمت گرامی باد! اینسان که تو از دریا، از فراسوی باور ما، برآمدی. حق است که چون همگان نیندیشی؛ اما من اسبهای بسیاری را دیدهام که پس از تشنگیِ طولانی، چندان نوشیدهاند که درجا فرومردهاند ـ با شکمهای از حرصْ آماس کرده و با حسرت ابدیِ تاختن در دشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.