معرفی کتاب روضه
روضةالشهدای ملاحسین واعظ کاشفی مقتلی است درباره سرگذشت امام حسین (ع) و یاران آن حضرت در واقعه عاشورا.
ملاحسین واعظ کاشفی این اثر را در سال ۹۰۸ هجری قمری تالیف کرده است. تمرکز ان بر واقعه عاشورا است و فصولی هم به شرح مصائب سایر امامان شیعه اختصاص دارد. روضة الشهدا را بعضی اولین مقتل فارسی دانسته اند اما شواهد حاکی از وجود مقتلهای دیگری هم هست که هیچکدام به جامعیت این اثر نرسیدهاند.
نثر شیوا و گیرا، بهرهگیری از صنایع لفظی و معنوی همچون تشبیه، استعاره، سجع، جناس، تضاد، همآوایی حروف و چیزهایی از این دست، از جمله نقاط قوت روضةالشهداست. همچنین ملاحسین واعظ کاشفی از برجستهترین نثرنویسان نیمهٔ دوم قرن نهم هجری بود و آثارش را بهعنوان سرمشق ادبی قبول داشتند.
«بهرهگیری از عناصر داستان و برجستهسازی صحنهها و گزارش جزئیات و توصیف شخصیتها و خوی و خصلت آنها جنبههای تاریخی اثر را قوت و عینیت بیشتر بخشیده است… کاشفی با استادی تمام و آگاهی کامل از رموز قصهنویسی توانسته توفیق خود و رضایت کامل خوانندگانش را بهدست آورد.
ملاحسین واعظ، ازآنجاکه در شعر به کاشفی تخلص میکرده است به ملاحسین واعظ کاشفی شهره شد و متولد سبزوار است و احتمالاً در حدود سال ۸۳۰ بهدنیا آمده است و به گفتهٔ میرخواند در «روضة الصفا» ملاحسین در سال ۹۱۰ ق از دنیا رفته است. در باب مذهب او اختلافِنظرهایی دیده میشود؛ هم مستنداتی بر شیعه بودن اوست و هم مدارکی برای سنّی بودن.
اهمیت کتاب به گونه ای بود که پس از تالیف روضه الشهدا بسیاری از مجالس عزاداری برای اهل بیت و مخصوصا امام حسین علیه السلام براساس خوانش این کتاب برگزار می شد تا این که رفته رفته به مجالس روضه خوانی معروف و مشهور شد.
یکی از انتقادات وارد بر این کتاب که در طول تاریخ بسیار مطرح شده استفاده آن از روایات تاریخی ضعیف و غیرمستند است و چهره های مشهوری مانند سید محسن امین، محدث نوری و شهید مطهری به انتقاد از آن پرداختند.
حالا با گذشت نزدیک به ۵۰۰ سال از نگارش این کتاب، مولفبا رجوع به منابع دست اول تلاش کرده فرازهای تاریخی صحیح این کتاب را مستند سازی کرده و از این حیث، نقیصه «روضه الشهدا» را رفع کند.
برشی از کتاب روضه
آن روزها من یکساله بودم و برادرم دانیال پنجساله. مادرم همیشه نقطهی مقابل پدر قرار داشت، اما بیصدا و جنجال. او تنها برای حفظ من و برادرم بود که تن به دوری از وطن و زندگی با پدرم داد؛
مردی که از مبارزه، تنها بدمستی و شعارهایش نصیبمان شد. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای دوران نوجوانی من و دانیال را تباه کرد؛ و اگر نبود، زندگیمان شکل دیگری میشد. پدرم با اینکه توهم توطئه داشت اما زیرک بود، و پلهای بازگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد.
میگفت «باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد بهراحتی برگردم و برای استواری ستونهای سازمان، خنجر از پشت بکوبم.» نمیدانم واقعاً به چه فکر میکرد؛ انتقام خون برادر، اعتلای اهداف سازمان و یا فقط نوعی دیوانگی محض.
هرچه که بود، در بساط فکریاش چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبان نمیآورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان را نشان نمیداد. زندگی من یکساله و دانیال پنجساله، میدانی شد برای مبارزهی خیر و شر؛ و طفلکی خیر که همیشه شکست میخورد در چهارچوبِ سازمانزدهی خانهمان.
مادر مدام از خدا و خوبی میگفت و پدر از دغدغههای سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد و نه رجوی و مریمش. روزها دوید و در این هیاهو، من و برادرم دانیال، خلأ را انتخاب کردیم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.