خسرو شیرین

قیمت اصلی: 1,250,000ریال بود.قیمت فعلی: 1,125,000ریال.

کتاب خسرو شیرین نوشتهٔ خسرو باباخانی در انتشارات کتابستان معرفت چاپ شده است. کتاب خسرو شیرین داستانی عاشقانه است، از عشق‌های خسرو می‌گوید. نوجوانی که از سال‌های دبیرستانش می‌گوید و هر عشقش، حرف تازه‌ای دارد…

ناشر: نشر کتابستان
نویسنده: خسرو باباخانی

✳ فرآیند ثبت سفارش کتاب👇👇👇

1- نام و نام خانوادگی :
2- شماره همراه :
3- آدرس پستی:
4- کدپستی :
5- نام کتاب درخواستی
6- ارسال تصویر فیش واریزی به آیدی sadidadmin در پیامرسان های بله یا ایتا


💳 شماره کارت :

6037998210405071

بانک ملی - بهنام امینی

 

2 در انبار

شما با خرید این کتاب 11 سکه دریافت کنید
توضیحات

کتاب خسرو شیرین

خسرو باباخانی در کتاب خسرو شیرین همان موضوع کلیشه‌ای و معمول همیشگی، یعنی عشق را انتخاب کرده است، اما نگاه خلاقانه او و ایده بدیعش سبب شده تا داستانش، فراتر از تمام کلیشه‎‎‌ها باشد. او در این داستن با زبانی طنزآلود از عشق‌های خسرو می‌گوید! البته که طنز پنهان در این اثر، هم جنبه تربیتی دارد هم نوعی خلاقیت ادبی است. علاوه بر این، مکانی برای بروز خلاقیت و ساخت فضاهای متفاوت داستانی را هم فراهم کرده است.

داستان از سال‌های قبل از انقلاب و دوران نوجوانی قهرمان شروع می‌شود و تا سال‌های اول جنگ ادامه دارد. قهرمان داستان در آبادان زندگی می‌کند. شهری که از جنگ جهانی دوم به بعد، به یکی از مهم‌ترن شهرهای ایران تبدیل شد و با شروع جنگ ایران و عراق، مهم‌تر از پیش شناخته شده است. همین فضای متفاوت شهری هم به جذابیت بیشتر داستان کمک کرده است.

 

برشی از کتاب خسرو شیرین

دوم نظری بودیم، رشته ریاضی فیزیک. یک روز آفتابی پاییزی، دوست صمیمی‌ام داش‌سعید که کمی بچه‌ننه بود آمد سراغ ما. هول و ولا داشت! اول نگاهی به ما بعد به اطرافمان انداخت. وقتی از تنهابودنمان مطمئن شد، گفت: «فلانی چه نشسته‌ای؟»

منظورش از فلانی ما بودیم. تازه ننشسته بودیم هم. سرپا بودیم. اصطلاحاً گفت چه نشسته‌ای. از سراسیمگی و برافروختگی‌صورتش معلوم بود، ترسیده است؛ نگران است. حتمی اتفاقی افتاده بود. اتفاقی که برای حلش نیاز به صحبت با ما بود و لابد به زور بازوی ما هم احتیاج بود! بالاخره هرچه نبود، ما و دوسه تا از بچه‌های کلاس، مثلاً جزء بچه‌های شر دبیرستان بودیم و به‌اصطلاح بزن‌بهادر. البته بگویم ها همه‌ما پیش «سیّدی» معروف به «سیّد» هیچ بودیم! هنوز هجده‌ساله نشده بود که جای چاقو روی صورتش، روی لپ راستش، جا خوش کرد. ما حقیقتاً پیش سید جوجه بودیم. نوچه بودیم. لنگ می‌انداختیم. سید بود و یک دبیرستان. دروغ نگفته باشم سید بود و یک آبادان!

– چی شده داش سعید؟ نبینیم پریشونی؟

در همان حالت هم خندید. گفت: «مُو نمی‌تونم با این لهجه تهرانیت کنار بیام!»

– ببند اون لب‌ولوچه رو.

– لب‌ولوچه نه کا. لُنج.

– حالا بنال ببینم چته؟ درس زبان بمونه واسه روزای تعطیل.

– کا. اگر خدای‌نکرده دعوا معوا بشه هستی؟!

چنان یک‌دفعه و بی‌هوا گفت که اولش جا خوردیم، ولی سریع خودمان را جمع‌وجور کردیم و گفتیم: «هستیم داش سعید. تا تهش. لب بترکون. کافیه عکس نشون بدی و جنازه تحویل بگیری.»

نخندید. معلوم بود حسابی نگران است. دستمان را گرفت و کشاندمان یک جای خلوت. گوشه حیاط بزرگ دبیرستان. نزدیک درخت کُنار. وقتی مطمئن شد چشم و گوش نامحرمی نزدیکمان نیست، با خشم فروخورده گفت: «راستش مدتیه یه جوون دیگول آسمول جُل، مزاحم خواهرمون می‌شه!»

گمان می‌کنیم عمداً گفت خواهرمان تا رگ غیرت ما را هم بجنباند. شاید هم منظور دیگری داشت. نمی‌دانیم. این را که شنیدیم انگاری برق گرفتمان. داد زدیم: «مزاحم میترا می‌شه؟!»

یک آن خشکش زد. مات نگاهمان کرد. بعد تکانی به سر و گردنش داد و اطراف را پایید و گفت: «ها کا. حالا چرا داد می‌زنی؟»

– غلط می‌کنه مردک عوضی. حالا این یارو کی هست، کجا مزاحم می‌شه؟ کی مزاحم می‌شه؟

– بعد تعطیلی دبیرستان می‌افته دنبال خواهرمون.

دبیرستان آبجیِ داش‌سعید، دبیرستان سپهر، نزدیک دبیرستان ما بود. ما که حسابی رگِ گردنی شده بودیم، گفتیم: «تعطیل که شدیم دو تایی می‌ریم زاغ سیاهشون رو چوب می‌زنیم. تا ببینیم طرف کیه؟ چه‌کاره است؟ اگر راست باشه که جیگرش رو درمی‌آریم.»

– ها کاکا خسرو راسته، خودم دیدم!

– درست که خودت دیدی ولی داش سعید باهاس مطمئن بشیم. نباس بی‌گدار به آب بزنیم. خطریه! باهاس دوسه روز تعقیبشون کنیم. مثل سایه. مراقبشون باشیم دورادور. عین تو فیلم‌ها. مگه فیلم‌های پلیسی تلویزیون رو نمی‌بینی؟ آیرون ساید. گوجاک. بالاتر از خطر؟

دیده بود. قبول کرد. خدایی کار تعقیب و مراقبت سخت بود؛ چون وقتی دبیرستان سپهر تعطیل می‌شد، یک‌دفعه دویست سیصد دختر دبیرستانی تقریباً یک‌شکل، با کت‌ودامن سرمه‌ای و بلوز و جوراب ساق‌بلند سفید، از دبیرستان بیرون می‌زدند. پیداکردن میترا بین آن‌همه دختر برای ما که ممکن نبود؛ به‌خصوص که چشم‌های ما ضعیف بود و عینک هم نمی‌زدیم. چرا؟ چون برای ما عینک‌زدن اُفت داشت. خوبی‌اش این بود که داش سعید همراه ما بود و خواهرش را از یک کیلومتری هم می‌شناخت.

توضیحات تکمیلی
وزن 222 گرم
ناشر

نویسنده

موضوع

داستان و رمان ایرانی

,

رمان عاشقانه

,

طنز فارسی

تعداد صفحات

244

قطع

رقعی

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “خسرو شیرین”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *