کتاب”همان لبخند همیشگی”
در زیر قسمتی از کتاب را بخوانید
صداش میزدیم میرزامحمد.گاهی میرزا.گاهی محمد.از همان اول بلد نبود لبخند بزند فقط بلد بود زندگی کند زندگی برای او بارنج همراه بود.
آدم زخم یا مینالد یا درد زخم را تحمل میکند گاهی هم فریادش را می رود در خلوت می زند تا کسی نبیند کسی نشنود کسی رنجش را نفهمد.
آنی که به زخم خودش لبخند میزند خیلی با خودش جنگیده و دل پر خونی دارد میرزامحمد این طور آدمی بوده.
هرکسی او را به یاد آورده هرچه که از او میدانسته با لبخندی روایت کرده که از او به یادگار مانده بوده
میرزامحمد توانست با همین لبخندهایی که خیلی شبیه لبخند های ماست یکی از زمینی ترین آدمهای روزگار خودش باشد منتها تنها فرق اش با خیلی هامان در این است که با همان لبخند ها توانست از زمین دل بکند.
“همان لبخند همیشگی”می خواهد این راز را با شما در میان بگذارد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.