هاجر عبدالصمد، نویسندهی کتاب عاشق داعشی من
هاجر عبدالصمد، نویسندهی مصری، متولد اکتبر ۱۹۸۹، فارغالتحصیل دانشکدهی حسابداری از دانشگاه المنصوره، چند سالی است که در عرصهی نویسندگی قلم میزند.
«داعشی خاطرخواه» (حبیبی داعشی) نخستین رمان اوست. قبل از نگارش این رمان، دو داستان کوتاه به نامهای «پیراهن بلند سفید» (فستان الابیض) و «مرد غریبه» (الرجل الغریب) در کتاب «الوان» ویژه داستان کوتاه عرب در ۲۰۱۵ از ایشان چاپ شدهبود.
معرفی کتاب عاشق داعشی من
“عاشق داعشی من” اثری است به قلم “هاجر عبدالصمد”، نویسنده ی اهل مصر که “مهدیه داوودی” آن را به فارسی برگردانده و انتشارات کتابستان معرفت آن را در دویست و نود و دو صفحه به عرصه ی چاپ رسانده است.
این داستان در صدد است تا جنایت های دهشتناک داعش را در بستری از یک داستان عاشقانه به تصویر بکشد و به این طریق گوشه ای از مسائل اجتماع را از دریچه ی دید یک زن مطلقه مورد بررسی قرار دهد.
کاری که “هاجر عبدالصمد” در رمان “عاشق داعشی من” موفق به انجام آن شده، بهره بردن از ابزار ادبی و به کار گیری هنر در جهت به تصویر کشیدن جنایات آشکار داعش است. گروهکی که همچون یک بیماری در منطقه پخش شده و ایدئولوژی مسمومش، جان انسان های بیگناه زیادی را گرفته است.
“عاشق داعشی من” قصه ی دخترانی را روایت می کند که وقتی از ستم ها و بی عدالتی های جامعه ی خود سرخورده می شوند، با سهل انگاری در دام این اندیشه ی مسموم گرفتار می آیند و تنها زمانی به حقیقت قضیه پی می برند که خیلی دیر است و گرفتار یک قوم وحشی و ضدانسانی شده اند.
این گرفتاری دردناک اما داستانی شده که مایه ی عبرت و آگاهی بسیاری دیگر می شود. لیلا در زندگی شخصی اش با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کند اما وقتی دوستش سمیره به او پیشنهاد ملحق شدن به داعش را می دهد، با چیزهایی که شنیده تصمیم می گیرد به آن ها بپیوندد.
در ابتدای کار همه چیز به نظر جذاب و محترمانه می آید اما دیری نمی پاید که او به واقعیت های پشت پرده و حوادثی که تهدیدش می کنند پی خواهد برد.
برشی از کتاب عاشق داعشی من
روز سفر رسید و دخترها سوار جیپ شدند و مصطفی تا فرودگاه بردشان. معلوم نبود درآخر چهچیزی منتظرشان باشد.
هواپیما در فرودگاه استانبول بهزمین نشست. دخترها هرچه امسلمان یادشان داده بود انجام دادند و کمکم به خانه امبلال رسیدند، او که معلوم بود منتظرشان بوده، به دخترها خوشآمد گفت، بعد بردشان به اتاق پذیرایی.
دو تا دختر دیگر هم آنجا نشسته بودند، امبلال گفت:
بفرمایین! این هاله و اون هم حیاه است. از تونس اومدن. باهم گپی بزنید تا من براتون چیزی آماده کنم، حتماً خیلی گرسنه هستین.
دخترها بعد اجازهای که امبلال صادر کرد، باهم آشنا شدند، فهمیدند حیاه مترجم زبان فرانسوی است، ولی هاله کارشناس مدیریت بازرگانی و البته بیکار!
لیلی گفت: شما چجوری از تونس تا اینجا اومدین؟
حیاه گفت: برادران داعشی برای ما توی لیبی ویزای کار جور کردند و ما اول رفتیم لیبی، چند روزی اونجا منتظر موندیم و بعدش با هواپیما اومدیم ترکیه. الآن هم که خونهٔ امبلالیم.
الان چند روزی میشه که اینجا منتظریم، بهمون گفتن یه نفر قراره از مصر بیاد و راهنما بشه و ما رو ببره سوریه.
دخترها دور میز غذاخوری نشستند. میز پر از خوراکیهای خوشمزهٔ ترکیهای بود. امبلال تا میتوانست کاری کرد به دخترها خوش بگذرد و به آنها گفت پسرش هم یکی از مردان داعش است و قرار است بیاید و آنها را به انطاکیه ببرد.
بعد از غذا، امبلال بهشان گفت به اتاقها بروند و استراحت کنند و تا زمان رفتن همانجا بمانند. دخترها هم گوش کردند، رفتند و خوابیدند تا برای سفری طولانی و سخت آماده شوند.
دم غروب، بلال آمد تا دخترها را ببرد. بلال قبل از خروج از خانه، بهشان گفت:
اگه کسی ازتون پرسید اینجا چهکار میکنید، فقط بگید گردشگرید و منهم راهنماتونام. دولت ترکیه این روزها خیلی سختگیر شده، ازتون میخوام خونسرد باشید، خیالتون راحت، من کارت راهنمای گردشگری دارم و میخوام شما رو به انطاکیه ببرم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.