معرفی کتاب دختر مو شرابی
دختر مو شرابی داستانی تاریخی از ایران و زندگی دختران ایران است. این کتاب هشت فصل دارد: دختر قجری، دختر گرجی، دختر میرزا، دختر مشروطه، دختر نوغان، دختر شهرنو، دختر کرد و دختر موشرابی.
محمد حسینزاده در این کتاب از زندگی دختران این خاک گفته است. آنهایی که در تاریک و روشن تاریخ گم شدهاند و در کوچه پسکوچههای داستانها، صدایشان خاموش و ساکت شده است.
او در این کتاب از دخترانی میگوید که گاه پرچمداران تغییراتی بزرگ و عظیم در تاریخ بودند و گاهی نیز خودشان قربانی شدند. فریب خوردند و ساده اندیشی خودشان و دیگران، زندگیهایشان را بر باد داده است. داستانی که از خیانت و تجاوز میگوید. قصهای که از حماسه، عشق و خروش را باهم دارد…
برشی از کتاب دختر مو شرابی
داخل باغ بلبشویی بود. جمعی از درباریان به نزاع برخاسته بودند و دورتر در سه ضلع معرکه، سه فرنگی شیکپوش به نظاره. هرکدام از درباریان نطقی میکرد و دیگری را متهم میکرد به سوءقصد به جان شاه! جمعیت بیخبر از حضور شاه که از دور به تماشای نزاعشان ایستاده.
– جان رعیت به جان شاه بند است! نفس شاه تنگ شود، نفس رعیت میایستد! بعد شما چگونه میخواهید طبیب روس به دربار بیاورید؟! نسخهای که روس بنویسد زهر است تا شفا! هنوز زخم روسها بر پیکر ایران التیام نیافته که بخواهید بهجای مرهم، نمک بپاشید بر آن!
ایشیک آقاسی آهسته زیر گوش شاه گفت: «ایشان همان رابط کنسول انگلیس است که به اندرونی صدراعظم رفتوآمد دارند و بعضی مخدرات هم از طریق ایشان با عائلهٔ سرکنسول نشستوبرخاست پیدا کردهاند. سردستهٔ انگلوفیلهای دربار است.»
کشمکش در باغ همچنان ادامه دارد. یکی سنگ روس را به سینه میزند و دیگری سنگ انگلیس را! فرانسه هم سهم خودش را دارد در این غائله!
– روس جنگوصلحش عیان است! پشتوروی قبایشان یکی است، عکس انگلیسیها! فیالحال که روس و ایران پیمان صلح بستند، خاطر شاه ایران عزیز است برای روسها! انگلیسیجماعت اگر پایش به دربار باز شود، باید در خوف بود از پیشامد صرع و پیسی و جنون که از این قبیل در آستین کم ندارند آن خبیثها! چهار تا ولایت مثل گرجستان، داغستان، قرهباغ و باکو را دادهایم به روسها در عهدنامهٔ گلستان، فدای یک تار سبیل اعلیحضرت، فراموش کردهاید که روسها در همان گلستان تعهد دادند به حمایت از ولیعهدی عباسمیرزا؟
از پچپچ منشیالممالک در گوش شاه دیگر مطمئن شدم شخصی که چنین سنگ روسها را به سینه میزند، رابط کنسول روس است در دربار. رابط کنسول فرانسه کمتر حرف میزد و تصمیم انتخاب طبیب روس یا انگلیس یا فرانسه را بر عهدهٔ شاه میدانست.
– ما چاکر و بندهزادهٔ دربار شاه قاجاریم! نمک سفرهٔ قاجار را خوردهایم و شکستن نمکدان در مرام و مسلک ما راه ندارد! چند صباحی که در پاریس به تحصیل اشتغال داشتم، طبیبهای فرانسه را حاذقترین اطبای عالم یافتم، ولی فهم و شعور شاه کجا و ما چاکران کجا؟ اعلیحضرت هرآنچه امر کنند، قطعاً به صلاح نزدیکتر است!
منشیالممالک به شاه گفت: «این فرانسویهای لاکردار نمیدانم با کدام رویشان به دربار رفتوآمد میکنند؟ قربان این بیحیاها آمدند با ما توافق فینکنشتاین امضا کردند و ما آنهمه امتیاز دادیم که از ما مقابل قشون روس حمایت کنند، بعد سر بزنگاه رفتند با روس هم سیاهه بستند علیه ما! بیشرفها گفتند خیالتان تخت، کنارتان هستیم در مقابل هجمهٔ روس. سال نگذشت که خنجری که قرار بود بدهند تا با آن با روس بجنگیم، با همکاری روسها به پشت ایران زدند.
شاه چهره بر هم کشید.
– خاطرات تلخ، اوقاتمان را هم تلخ میکند! از اول این فرانسویها نمکدانشکن بودند. دستمان را هم که تا مرفق در دبهٔ عسل کردیم، تا گاز نگرفتند، رها نکردند. حالا چه شده فرنگیها دلسوز حال و احوالات ما شدهاند؟! چه تدبیر کردهای جناب ایشیک آقاسی برای این بازار شامی که درست کردهای؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.