کتاب”از ام الرصاص تا خان طومان”
در زیر بخشی از این کتاب را بخوانید.
هر لحظه انتظار می کشیدم که تیری جایی از بدنم را بشکافت اما انگار هیچ تیری بی هدف و مقصود به کسی برخورد نمیکرد ومثل برگ درختی که بدون اراده حق بر زمین نمیافتد.
ستون ما در حال پیشروی بود.از ام الرصاص به سمت ام البابی در حرکت بودیم.رگبار های دشمن لحظه ای متوقف نمیشد.
ستون شهدا در کنار ما روی زمین افتاده بودند. آنهایی که زخمی شده بودند به ما روحیه و قوت قلب می دادند و فریاد میزدند:برید جلو بریدکمک کنید به امام زمان اونها رو به درک واصل کنید
کمی که جلوتر رفتیم متوجه شدیم که دشمن ما را محاصره کرده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.